آرمان حسینی

در قنوت لبخند

به سکوت، لبخند، یا به نیامدن‌هایت اندوه؟ ای آماده، ای دوست! با زخم هایی که یادگار می ماند از ترس کودکانه‌ات، با دردِ داشتنِ دوستانی که در حد شعارهای سیاسی، پشت درب توالت عمومی‌اند چه باید کرد؟

  • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸

پسرفت

سالها پس از انتظار این روزها که جز گذشته ای در آینده نیستند، در زمان حال، می پرسی از حال و روزم.

من آن روزها منتظر تغییر بودم و هیچ. تو دیگر دنبال چیز تازه ای نباش. هر بار به ناچار و بیشتر به اختیار، عقب رفتم و قدم های وارونه ام خوب از پس ویرانی خویشتنم بر آمدند.

  • چهارشنبه ۶ شهریور ۹۸

آسمان شکافت

دست بردار، این شاخه سالهاست که با درختش در آخرین زمستان خشکید و بهار با ریشه ای که نیست فراموش می کند.

زاده شدی که بعنوان قطره ای در اقیانوس باشی یا ذره ای در هستی؟ آیا آسمان شکافت و از آن برای تکانی به دنیا پایین آمدی؟ بیا همه چیز را ساده کنیم و بعد، پیچیدگی داستان را نگاه کنیم.

  • چهارشنبه ۱۲ تیر ۹۸

جایگشت

از کدام حادثه این تکرار آویزان در ساعت دیواری آغاز شد؟
چند سال است که عقربه ها روی ساعت صفر دویده اند، آن حس خوب را فراموش کرده ام، یادم نیست آخرین باری که با شروع روز بعد صدایت کردم کدام بود!
بارها لیوان را برای شنیدن صدای دریا روی گوش گذاشتم و از عمق سیاهی نجوای پوچی در سرم پیچید...
  • چهارشنبه ۱ خرداد ۹۸

دیوانه با شعر سپید

تمرین دیوانگی، برای او که دیوانه نیست، رفوزه بار خواهد آورد، برای او که رفوزه نیست، دیوانه بار می‌آورد.

از آسمان دیشب، خاطرم هست، هر چه بغض داشت روی عابری بدون چطر، باران دو بخش دارد، لبخند به تو که عیبش را دیده ای، گریه کرد!

  • يكشنبه ۲۸ بهمن ۹۷

آرامش فروش

می فروشند، با ترازویی  که لحظه را اندازه می گیرد.
دوره گردهایی در کوچه داد می زنند و آرامش همسایه ها را می گیرند که آرامش بفروشند.
کسی را از خواب زمستانی بیدار می کنند که آرامش، سالهاست ترکش کرده است، فروشنده فریاد می زند: حقیقت می فروشم، رازهای کهنه می خرم! بشتابید، راستی می فروشم، اکراه ناگفته ها را می خرم!
لبخند می فروشم، بیایید توانایی درک آدم می فروشم.
هنوز عابران عبوس از کنارش می گذرند و او با لبخد از یکی می پرسد: چیزی نمی خری؟ به تو رایگان می دهم. عابر شانه هایش را بالا می اندازد و سر به زیر می رود. فروشنده همچنان لبخند می زند.
  • پنجشنبه ۱۱ بهمن ۹۷

کوتاه سیاه، کوتاه سپید

زندگی توی دنیای خاکستری، سیاه، سپید.

عابران سر به زیر، صورت های بی لبخند، سرد، جای زخمی زیر شقیقه ها، خط روی پیشانی، شانه ها کمی بالا، دستهای آویزان.

صدای پا، گاهی صدای پچ پچ و زمزمه ای میان سایه ها.

فراموشی تمام واژه ها، تعریف تازه‌ای: برابری برای برده ها.

جای زخم اخبار توی گوش و رد یک عصای زیر دست و پا، نگاه توأم با عبور بی تفاوت از کنار سال‌خورده ای که دست گذاشته روی دیوار و زانو بر زمین.

نقش یک نقاش برای طرح ایده ای که یادبود رنگ های زنده است، با قلم سیاه، سپید.

کاش اسیر یک لنز باشیم، کاش هیچکدام واقعی نباشند.

کدام خاطره بود که رنگ شقایق هایش... فراموش کرده‌ام، شاید سیاه، شاید سپید بود؟

  • جمعه ۲۸ دی ۹۷

هفت

هفت جان داشتن، فانتزی موجود نامیرا اما نه رویین تن!

غرق در هفته هایی غرق در تمام هفت ها و ادامه ای که ردی از عبورمان نخواهد ماند.

زمان مورد علاقه ی من آینده است اما نه آنچنان که اصالت انسایت را فراموش کنم، طبق نظریه ی داروین اگر ما نسلمان را نابود نکنیم سال های دور آینده تکامل خواهیم یافت اما از تکامل اکنون فراتر، راستش را بخواهی با اصول مضحک تکامل، باید توقع داشت که ظاهرمان در آینده شبیه به میمون ها شود، چرا که پیشرفتمان خوب است و شاید شبیه به الف ها(جن) شویم.

  • جمعه ۳۰ آذر ۹۷

تحقیر

واقعیت نداشت، نه ارزشمند بود و حقیقت هم نداشت، قسم نداشت آنچه که باور کردنش اثر نداشت و باز داستان تکراری امثال ضمیر مرده ای که خسته می شوند از بار حرفهایش!

خسته می شوند...

  • يكشنبه ۱۱ آذر ۹۷

ناتمام

شرح واضحی برای نقش بستن یک تصویر در ذهن تو نیست، راستش را بخواهی شرح واضحی ندارم!
همین روزهایی که انگار خبری نیست، آشفته های درهمی دور تا دور افکارم سنگینی می کنند و مرا با خودشان به پوچ آباد بی روزنه ای می برند.
  • پنجشنبه ۱ آذر ۹۷
Designed By Erfan Powered by Bayan