بایگانی دی ۱۳۹۸ :: آرمان حسینی

خاوران

می‌دانم دیر می‌رسی.

همین روزها که سال‌ها می‌گذرند، نگاهی به در می‌کنم، نگاه به دیوار و قاب‌های خاک خورده. گاهی در آیینه، سایه ای سالخورده.

قسم به نادانی‌ام، به نیمه‌ی بازمانده از گذشته‌ام، به حال. وزنه‌ی این روزها چه سنگین روی سینه‌ام جا خوش کرده است. اتفاق‌هایی که دقیق به خاطر نمی‌آورم سرم را به دیوار می‌رسانند. آنچه خاطرم هست، اما... به دستهای خالی‌ام اشاره دارند. به این که نیستی.

  • شنبه ۲۸ دی ۹۸

به خودم

می‌خواستم در تاریکی به دیگران، دنیای اطرافم را نشان دهم، خودم را و تو را به خودت.

می‌خواستم سرِ به سنگ خورده‌ام را باز بکوبم به سنگ. به سنگ، دیدن را بفهمانم. سرم باز خورد به سنگ و باز نفهمیدم.

در انجماد ذهنم سالهای سیاهی‌ست که سراسر به تباهی رسیده‌اند، کودکانی که صدا را شنیده‌اند، به طناب آویزان شدند و گردنِ کشیده، تاب خورده‌اند‌. چه دیوانه ها که با دست خود، زنجیر به دست و پای خود زدند. سربازانِ بی سلاح که بر خلاف میل، رفتند به جنگ خویش و برنگشتند.

دستشان را بگیرم، قعر چاه را به خودم به تو نشان دهم. 

در تاریکی، داستان دروغ هایم را با صدای بلند بخوانم، لبخندها، ترفند ها، دست‌بند ها... چه صادقانه رنج کشیده ام، چه ساده باورهایی شکل دادم و داستان ها ساختم از پوچِ خیال‌های کهنه ام.

می‌خواستم سالهای آینده را به خاطر بیاورم.

  • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۸

Pen pal

صدای باز شدن در می‌آید و سرما احاطه‌ام کرده است، در تاریکی نشسته‌ام، کنار فراموش های گذشته، خاموش‌های حال و کور‌های آینده. 

سالهای آویزان در سَرَم، عبور باد و کاغذهایی که پراکنده‌اند.

  • دوشنبه ۲ دی ۹۸
Designed By Erfan Powered by Bayan