برای اکنون :: آرمان حسینی

برای اکنون

بیا تصور کنیم، با چشمان بسته رنگ های دیگری بپاشیم روی فکرهای درهم آمیخته از کلاف این روز ها که جاری اند. 
نه نمی خوام یه توصیف طولانی بزنم و سعی کنم ادبی بنویسم، واقعلا الان حسش رو ندارم برای جست و جوی کلمات به ذهنم فشار بیارم، راستشو بخوای توی این مدتی که گذشته چند بار ایده های خوبی واسه نوشتن به ذهنم رسید اما اونقدر تنبلی کردم که بی خیال…
من هنوز نمی دونم واقعا از خونمون تا سر کوچه که می رسم به یه درخت چند قدم میشه! چند بار هم رد شدم اما یادم رفت بشمرم. بار ها فکر کردم که توی بهار و تابستون از اون درخت عکس بگیرم، حتما باید زاویه و قاب دوربین مثل عکس پاییز باشه، انگار باید یه دوربین رو زنجیر کنم سر کوچه، تکون نخوره و هر وقت نگاش کردم بفهمه که باید یه عکس از چیزی که می بینه بگیره. به زمستون فکر نکردم، وقتش هم بود ولی اصلا ژست اون درخت بیچاره واسه زمستون خوب نبود، بد جوری توی خودش پیچیده بود نمی خواستم روزهای تلخشو یادم بیاد.
گلاب به روتون، بابام دیشب برای دست به آب رفته بود توی حیاط، کارش که تموم شد صدام زد گفت بیا! آرمان مه اومده؟ قبلش هوا صاف بودا! رطوبت رو وقتی داشت زیر نور عبور می کرد می دیدم، گفتم آره. حالا دیگه من ول کنم خراب شده بود، پدر رو با خودم کشوندم سر کوچه که تصویر بزرگ تری از مه ببینیم. که دیدیم. حیف، اون حوصلش نمی شه زیاد بمونه به این چیزا نگاه کنه. خلاصه که اون درخت از دور چشمک می زد، درست هم که نمی دیدمش که. 
برگشتم خونه پای کد نشستم، نشد کار کنم، به علی و پویا پیام دادم و پرسیدم که اونا هم اطرافشون مه دیدن؟ نمی دونم به خودشون زحمت دادن که حد اقل تا پنجره بیان و چک کنن ولی جوابی هم نگرفتم. علی گفت می دنم چته! الان به این فکر می کنی که می تونستی توی ماسال باشی. آره خب. فکرشو کن الان می تونستیم واقعا. ولی… بیخیال.


خلاصه که چند نفری هم قبل از امسال تبریک گفتن که پیشاپیش و این چیزا، جلو می زنن از بقیه، اما به کل از تبریک زودهنگام خوشم نمیاد. یه وقتا هم اصلا تبریک گفتن لوس می شه. فکر کن واسه یکی وقت می ذاری تبریک می گی و اون چند دقیقه بعد، یه متن آماده تحویلت می ده که تهش هم نوشته برای شما و خانواده ی محترم و این چرت و پرتا. عامو می خواستم از خودت یه چیزی بگی. اگه نداری یه نقطه بذار، می فهمم منظورت تبریک امسال بود.
به کسی نگو، خودم هم یه متن آماده کردم و همون رو واسه همه فرستادم. راستشو بخوای من قهر چند ساله ی خودم رو با چنتا از اونا که یه روزایی اذیتم کردن هنوز نشکستم، هر بار هم که دستم برای امسال جدید میره واسه پیام فرستادن بیخیال می شم. بذار توی اکنون باشیم.
به محض اینکه فرصت شد، صبح که مامان و بابا رفتن واسه ی کاری بیرون، پریدم توی حیاط و گیراندم! یه موزیک واسه خودم پخش کردم و کنار درخت انجیر توی حیاط نشستم. البته لیوان چای هم نشسته بود کنارم و تونستم دو نخ سیگار بگیرونم. باز رفتم پای کد که چند دقیقه بعد، مامان زنگ زد و گفت یه ربع دیر تر میان خونه، با محکم رفتم یه نخ دیگه برداشتم و باز با همون تم…
ببین از خیلی سال پیش یه آهنگ از نانسی اجرم شنیده بودم که ناگهان یادم اومد. دانلود کردم و دارم گوش می دم. عربی که نمی فهمم که ولی حس خوبی داره. حتما چیزای خوبی می گه. اسم آهنگه هم اینه: مشتاقه لیک
عیدی واسه امسال ندارم. همه عیدی ها و هدیه ها و داستان ها رو می ذارم به وقتش. امید که زنده ایم. امید که تنبل نمی شیم و تنبل نمی شم! امید که بکشم به هم و کارای خوبی انجام بدم، از اونا که یه روزایی مثل آخرای پارسال و شروع امسال حسرتشون باقی نمونه واسم. 
بخند بیچاره، همین کوچولو هم باشه کافیه. پیر شدیم رفت، بذاریم واسه چه موقع؟ 

  • جمعه ۱ فروردين ۹۹
Xibalba Star

گرفتم عیدی‌مو. یه چیزی مثل «آخرین روز سال، برای من بنویس، اولین کلمات‌ات رو».

اون خط آخر هم پت و پهنه الان :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan