ناتمام :: آرمان حسینی

ناتمام

شرح واضحی برای نقش بستن یک تصویر در ذهن تو نیست، راستش را بخواهی شرح واضحی ندارم!
همین روزهایی که انگار خبری نیست، آشفته های درهمی دور تا دور افکارم سنگینی می کنند و مرا با خودشان به پوچ آباد بی روزنه ای می برند.
زمین از خورشید فاصله گرفته است، زیر بار سنگینی ماه که آویزان به قطب است با طنابی از جنس دنباله ی ستاره ای که یخ زده، آرام تر به خودش می پیچد، روز و شب ها انگار میل به جاودانگی دارند! به سختی جایشان را عوض می کنند،‌ سرما که مشغول پاشیدن برف در بیابان های بی انتها شده است و پاییز بوی زمستان می دهد.
در سوگ پایان همین میانه ی پاییز، جایی نشسته ای که نارنجی پشت سرت را نسیم نوازش می کند، همین که چشم می بندی رنگهای طیف نارنجی روی تمام شهر پاشیده اند.
ببین چه ساده روزها خسته می شوند، ببین چه زود غروب از راه می رسد و ما یادمان نیست! 
فکر کن از خواب که بیدار شوی، آن دختر آویزان به دیوار اتاقت که نمی دانم هنوز هست یا نه، کنارت نشسته باشد و به صورتش لبخند دوخته باشند و نگاهش را خیاطی کنند و خیره باشد به همزاد زنده اش که خمیازه میکشد،‌ دستت را بگیرد و پاییز کوچه ی جنگلی درازتان را نشانت دهد. خرمالو هایی که دوستشان نداری و تمامشان روی شاخه ها، با اخم، مثل اموجی های احمقانه نگاهت می کنند،‌ برگهایی که انگار حین ریختن، برایت دست تکان می دهند، و همینطور که ادامه می دهید قرتی توی اتاقت بپرسد: از بچه کثافت چه خبر؟ تو بگویی مشغول آبان بوده ای و فراموشی بلد نیستی و شیطنت هات رو با بچه کثافت براش تعرف کنی و اون بگه دیدی تا لبخند دو قدم بیشتر نیست!
تهش هم با یه ناگهان از خواب بیدار بشی و یادت بیاد که لبخد روی صورت قرتی پاک شده.
شرح واضحی که نیست ولی پف زیر چشمای قرتی خیلی واضحه...


  • پنجشنبه ۱ آذر ۹۷
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan