آرامش فروش :: آرمان حسینی

آرامش فروش

می فروشند، با ترازویی  که لحظه را اندازه می گیرد.
دوره گردهایی در کوچه داد می زنند و آرامش همسایه ها را می گیرند که آرامش بفروشند.
کسی را از خواب زمستانی بیدار می کنند که آرامش، سالهاست ترکش کرده است، فروشنده فریاد می زند: حقیقت می فروشم، رازهای کهنه می خرم! بشتابید، راستی می فروشم، اکراه ناگفته ها را می خرم!
لبخند می فروشم، بیایید توانایی درک آدم می فروشم.
هنوز عابران عبوس از کنارش می گذرند و او با لبخد از یکی می پرسد: چیزی نمی خری؟ به تو رایگان می دهم. عابر شانه هایش را بالا می اندازد و سر به زیر می رود. فروشنده همچنان لبخند می زند.
می دانم، فردا باز دوره گرد می آید و فریاد می زند که اشک شوق می فروشم. کاش دفتر خاطراتم ارزش داشت، بلکه با آن توانایی درک آدم می خریدم.
حس می کنم حق با من نیست، کاش  «حق با من» می خریدم. می دانی، مدت زیادی فکر کردم و دیگران هم گفتند که اگر به چنین حالی رسیده ای، تقصیر خودت است، بهتر بود به جای یک دندگی و لجاجت کمی دیگران را درک می کردی، هر کسی زندگی خودش را دارد، آدمها آزادند! ای کاش کمی هم «تقصیر دیگران» می خریدم.
اگر من در خرت و پرت های نداشته ام، کمی درک آدم و تقصیر دیگران داشتم، گاهی که یک نفر در حال انجام کارهای عجیب بود، کمی از درک آدم را برای خودم استفاده می کردم و کمی هم به او می دادم، اینطور او هم فکر نمی کند که من دیوانه هستم و وارونه فکر می کنم و من هم فکر نمی کردم که او حرفهایی می زند و کارهایی می کند که خودش هم درکشان نمی کند. به هر حال نمی توانم از تقصیر دیگران استفاده کنم؟
نمی دانم، دوره گرد می داند که منشا آرامش چیست؟ به گمانم کودکی باشد. هان! اگر داشت، مقدار زیادی «کودکی» می خریدم!
می گویند دوره گرد، سایه ندارد، کسی سالها پیش، سایه اش را خریده است، من گمان می کنم خرافات است!
دکتر می گوید دوره گرد یک شیاد است، برایم فلوکستین تجویز می کند، شاید اگر کمی توانایی درک آدمها  را خریده بودم، دکتر را درک می کردم.
کسی از خوبی های زندگی می گوید و بعد از رفتنش با آدمهای وارونه معاشرت می کند، کاش توانایی درک او را هم می خریدم، کاش از دوره گرد بپرسم، داشتن چیز هایی که او می خواهد، حالم را بهتر می کند؟ هرچند که او این چیز ها را ندارد و اگر داشت با چه چیزی باید معاضه شان کنم! من چیزی اینقدر با ارزش ندارم که بتوان قیمت دلار و ریال روی آنها گذاشت.
همین طور که این خیالات در سرم مدام شده اند، همین طور که نداشته هایم تمام شده اند، دوره گرد با تمام آرامش خود از محله ما رفته است.
بهتر است درباره ی فروختن سایه ام فکر کنم، یا شاید کندنش از خودم، تو که می دانی سایه با موجودیت فیزیکی بوجود می آید که نور از آن عبور نکند.
  • پنجشنبه ۱۱ بهمن ۹۷
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan