آسمان شکافت :: آرمان حسینی

آسمان شکافت

دست بردار، این شاخه سالهاست که با درختش در آخرین زمستان خشکید و بهار با ریشه ای که نیست فراموش می کند.

زاده شدی که بعنوان قطره ای در اقیانوس باشی یا ذره ای در هستی؟ آیا آسمان شکافت و از آن برای تکانی به دنیا پایین آمدی؟ بیا همه چیز را ساده کنیم و بعد، پیچیدگی داستان را نگاه کنیم.

داشتن هر چیزی مثل اسباب بازی برای کودک نیست، که صاحبش باشد و با تمام وجود فقط آن را بخواهد. خواستن هر چیزی همیشه در لحظه نیست که فردا حس داشتنش بمیرد. داشتن هر چیزی آنقدر قطعی نیست که همیشه مثل اولین بار بماند. قطعیت مفهوم ندارد.

دوست باشیم و از هم چیزی نخواهیم جز این که گاهی کنار یکدیگر بمانیم و اگر درگیر ساده های زندگی شدیم از هم چیزی نخواهیم. اگر دوست، می خواست و می توانست، گوشه ای را در حد وسعش می گرفت. دوست باشیم و بدانیم که همیشه در یک مسیر نمی مانیم. بدانیم با گذشت زمان آنقدر ها هم از هم چیزی نمی دانیم. فقط باشیم و روزش که رسید،‌ نباشیم.

در اتفاق های جاری این روزها، هر کسی یا هر گروهی، تعریف تازه ای همراه برچسب های عجیب برای ساده های زندگی می آورد. آنها که ساده ها را ساده می بینند زیر آوار استدلال های دانش گونه ی برچسب به دستان خفه خواهند شد.

ناگزیر وقتی که نمیدانم اطرافم کدام دسته از افراد قرار دارند، سکوت می کنم، اگر مجبور باشم، حرف هایی میزنم که مهم نیست خوشتان بیاید یا نه! حتی حرفهای خودم نیست! اگر مجبور باشم بگویم، چیزهایی را مثال میزنم که تفکر غالب جامعه دوست دارد بشنود! در نهایت اگر باز هم خوشتان آمد به درک! سکوت نخواستی پس دروغی که دوست داری را به خوردت میدهم. بارها حرفهای خودم را گفته ام و بارها انواع برچسب های دانش گونه را چسبانده اند.

فیلسوف گونه ای شبیه به وقتی که نیچه گریست، از عشق می گفت از اشتباه در عشق.

بیا راز بقا نگاه کنیم، سردسته ی گروهی از حیوان ها، با ماده جفت میشود، بعد از مدتی سردسته ای دیگر با همان ماده جفت میخورد و جنس ماده هر بار قوی ترین را انتخاب می کند یا برای قوی ترین، انتخاب میشود.

بیشتر حیوانات این گونه اند.

چند درصد از زن ها، وقتی که به مردی قوی تر برمی‌خورند، حد اقل در ذهن‌شان به همراهی یا داشتن چنین مردی فکر نمی‌کنند؟ چند درصد از مردها وقتی که به زنی زیباتر برخورد می‌کنند همان فکر را نمی‌کنند؟ عذر میخواهم دنیای اطراف من جامعه ی کوچکی از کفتار ها بوده و این تفکر مریض را در من ایجاد کرده است. حال که شما در یک جامعه ی ایده‌آل زندگی می کنید و من در محیطی مسموم، اجازه دهید حرفهای مسموم خودم را ادامه دهم، شما نیز اگر بعنوان یک شهروند خوب، آزرده می‌شوید، ادامه را رها کنید.

حال از زبان همین محیط کوچک مسموم اطرافم صحبت می کنم.

هیچ مردی حق مالکیت هیچ زنی را ندارد، و همینطور هیچ زنی این حق را نسبت به یک مرد ندارد.

اگر دلباخته ی شخصی شده ای ببین او نیز چنین است؟ اگر امکانش هست با یکدیگر وارد دوران عشق شوید، ساده اش کردم و تمام جزئیات داستان را بریده ام، حال که مدتی یا مدت ها با یکدیگر هستید، این حق را برای هم قائل شوید که هرجای این رابطه هرکدام میتوانید اگر از شخص دیگری خوشتان آمد، از رابطه ی جاری خارج شوید.

اصلا شاید دلت بخواهد تا آخر عمر در رابطه های یک شبه غرق شوی.

بیا بهتر فکر کنیم، چرا باید تا آخر عمر حضور کسی را کنار خود تحمل کنیم و به او تعهد داشته باشیم و چشم از هر چیزی که میتواند بهتر باشد ببندیم؟

اصلا چرا باید فکر کنیم که هر کسی برای شخصی خاص، بهترین است؟! مگه همیشه دست بالا دست نیست؟!

چرا باید به نام چیزی مثل عشق، خود را در چاهی به نام قناعت بیاندازیم؟ چرا وقتی که میتوانیم با رفاه بیشتری زندگی کنیم به خودمان سختی را تحمیل کنیم؟ اصلا چرا باید به کسی متعهد باشی؟

از قدیم گفته اند کبوتر با کبوتر، باز با باز! همان کبوتر با کبوتر دیگر و همان باز با باز دیگر! کامل ترش کردم ببخشید دیگه.

در ادامه ی راز بقا، مگر حیوان ماده یا نر که جفت هم هستند، با حیوان ماده یا نر دیگری معاشرت نمی کنند؟!

کجای دنیای حیوانات قانون نوشته اند که نر و ماده پس از جفت شدن، نباید با نر و ماده ای دیگر به شکار بروند؟! یا معاشرت کنند؟! 

مگه حیوان ها هم معاشرت می کنن؟ باشه تو خوبی...

هر مرد یا زنی حق دارد که در انتظار یک روز افسانه ای برای اتفاقی به نام عشق باشد.

مرگ بر مرد یا زنی که به خاطر جبر اطرافش نمی‌تواند در انتظار آن روز افسانه ای باشد. مرگ بر تو یا من که انتخاب های اطرافمان دچار یک قحطی ابدی است و ناچار به تن دادن به ناچیز ناجور میشویم.

کور باد چشمانی که ظاهر خانه ات را دیدند و تشخیص دادند که تو در شأن انتخاب نیستی. شکسته باد دست و پای تو که با تمام کمبود هایت آرزوی افسانه داری.

لعنت به تمام دانسته هایی که باعث شد رنج بیشتری در خودت انبار کنی. لعنت به تو که نخواستی مثل دیگران باشی و امروز اعتراض داری که چرا پذیرفتنی نیستی.

گریه با لبخند به انتخابی که می توانست هر کس دیگری باشد. 

چرا باید حضور مرا تا آخر عمر تحمل کنی و هر بار حسرت گذشته را داشته باشی با حسرت امروز که بهتر از من را هزاران بار دیده ای؟

چرا باید پا به دنیای کسی بگذارم که نمیدانم و نخواهم دانست که هرگز حتی در خیالش، مرد همراه با او فیزیک و شکل دیگری دارد؟ 

چرا گمان می کنی که تسلا یا ادیسون، اینشتین، گالیله، داوینچی، نیچه، کامو یا هر شخص تاثیر گذار بزرگی که می‌شناسی برای خدمت به خلق تلاش می کرد؟ لحظه ای به این فکر کرده ای که خودخواهی در داشتن لذت رسیدن به چیزی بزرگ، دلیل انگیزه ی کشف یا نتیجه ای بزرگ است؟ 

حالا بیا درباره ی تعهد در محیط کوچک مسموم اطرافم صحبت کنیم.

تو پروانه ای هستی که با یک حرکت کوچک، تمام هستی را دچار تغییر می کنی، آفرین.

آسمان شکافت و من فرود آمدم که درباره ی آدمهای اطرافم، که هر کدام حق انتخاب دارند، برای اینکه روزی ترکم کنند و دست از من بهتری را بگیرند فکر کنم. آسمان شکافت که فکر کنم همه مثل خودم حق انتخاب دارند و باید به انتخاب هرچند اشتباه آنها احترام بگذارم. البته ببخشید، اشتباه در دید من!

  • چهارشنبه ۱۲ تیر ۹۸
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan