سالی که آغازش از اسفند باشد، بعد، بهمن.
نه، به توالی فکر نکن! آبان.
بیا با این بهار وارونه، بیا همراه باران پاییزی. هرچند گذشته این جا ماند، تو که در این مرداب نمی ریزی.
دیدی شکست؟ دیدی تمام ساختار تو خالیم، با سقوط یک برگ روی صورت آبانت، زیر چُرت کوچه ای میان درختهای سالخورده شکست؟
دیده بودی که جریان داشت، باد، با خودش برد، صخره ای را زیر آب، زیر شهری که صد سال دیگر غرق خواهد ماند، آن جمله ی جا مانده لای کتاب را، آن خواب تکراری که باز گم شده بودم، شهر تاریک و تنهایم، احساس تعقیب ناتمام، جریان داشت تو را می برد؟ یادت هست؟
امسال از پانزده اردیبهشت آغاز شد، از اولین بار که جدی تر از قبل، زمان به صورتم خورد.
دست کشیده بودم از نگاه دوباره به آبان تو، لعنتی.
کاش جای دیگری از تو می پرسیدم.
شکل دیگری از راه میرسیدم!
نقشه های بی پایان من برای باز کردن راه دیگری که زمان، برای بهانه داشتن کمی دیر تر گذشت. هنوز در خالی دستانم برای فریب تو با گل یا پوچ، خرس دیگری گماشته ام.
چطور بود؟ یه کم ادبیات رو عوض کردم. هرچند که احتمالا این شکلیشو ترجیح نمیدی، ولی خیلی وقت بود بات حرف نزده بودم. از وقتی که ولش.
یه روزم شاید فرصتش پیش بیاد.
یه روزم شاید سال از آبان تو شروع بشه. فردا که می بینمت بم بگو آبان کجاست