هپروت :: آرمان حسینی

هپروت

خوب نقش بازی می کنی مرد، خواب بودی همه فکر می کردن بیداری! معلوم بود از خستگی جنازه شدی، هرچند الان هم فرقی نداره، همون جنازه ای، فقط تکون می خوری.

دیگران هنوز مثل اولین بار که دیدمت، از دور محترم می بیننت. واقعا با شعور به نظر میای، قفط کافیه جای کلمات و زمان جمله هاتو عوض کنی، کافیه این لحن رو تغییر بدی؛ اونوقت همه ی آدمای اطرافت می ریزن، مثل یه درخت پیر توی پاییز می شی. کاش همه مثل من می دیدن تورو.

همه می دونن که بد و بی وفت سکوت می کنی، وقتی که اتفاق داره می افته برای من واضحه که تو از این سکوت بد و زمان بد، بهترین استفاده رو می کنی. اثرش تاریکه، اونقدر تاریک که خودت رو جا میذاری، سقوط توی چاله ای عمیق که دیگه برنمی گردم. می دونم دیگران خیره شدنم رو می بینن، از لحظه ای که متوجه بیرون نیستم و هنوز مشغول صحبت هستن.

خب، اولین مچاله ای که توی سطل افتاد یه کاغذ سفید بیشتر نبود.

غرق شدیم رفت، توی آب از سر گذشته هنوز، دست و پا زدیم زیر مشت و لگد های بی گدار، به آب زدیم بدون چطر و بادگیر، زیر باران گم شدیم توی کوچه های شهر سی سال آشنا، آفتاب که می پاشید روشن بود، چراغ کم نور اتاق انتهای راه، که رسیدیم و نبود هیچ اثری.

  • جمعه ۱ تیر ۹۷
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan