کاموا :: آرمان حسینی

کاموا

سالها گذشت تا پرسید: کجا بودی؟
مثل همیشه بودن بهتره آخه.
یه جوری بود که انگار گفتنش هم به دردش نمی خوره.
باز توی فکر به پاسخ، انگار که سالها گذشته بود و اون هم سالهای سال منتظر بود.
بش گفتم توی معادلات جهان جا نمیشه! نمیشه آدرس داد و شرحش برام خیلی سخته، گفتم زمان خاطره هامو دستکاری کرده.
توی قرارداد با خودم، قرار بود که دیگه باش روبرو نشم ولی بهانه از همیشه جاری بود.
این رودخونه جاریه حتی اگه چشمامو ببندم، می دونستم رفتنم حلش می کنه. اگه می رفتم دیگه جز حس چیزی واسم باقی نمی موند. هنوز هم رفتن توی ذهنم جریان داره، اینم انگار سالهای ساله! ولی چرا هنوز نرفتم؟ چرا نمی شه رفت؟ دارم تبدیل به یه مرداب میشم. عمق مرداب توی ذهنم هست، بدون هیچ موجود زنده ای. 
باز فکر کردم به اینکه یکی پرسید کجا بودی؟
اثر موندن بیشتره یا رفتن؟ 
می دونی چیه؟ رفتن خیلی خوبه ولی این شکلی نه!
بش گفتم یه جایی بودم که گفتنی نیست، رفتنیه!
من همیشه همون جا بودم، اونقدر ساده که نمیشه باورش کرد. بم می گه نمیشه با این پیچیدگی، اینقدر ساده وارد یه جریان شی! شاید منظورش اینه که احمقانه پیش رفتم.
آخه احمقا چه شکلین مگه؟ مثل آقای سفید(Mr White) یه حرفه ای که احمقانه فکر می کنه.
از همونا که می گی گاهی نمیشه به تو اعتماد کرد!
تا حالا داستانشو نگفته که! فرصتش پیش نمیاد حرف بزنه، فرصت پیش نمیاد حرف بزنم.
من منتظر موندم هنوز، دوست داشتم بش بگم تو هم منتظر بمون.
ولی پرنده رو رها دیدن قشنگه.
لبخند رو با شوق دیدن.
رنگ های گرم رو یکجا، کنار هم دیدن.
این یه ژانر پیچیده نیست! فقط یه اتفاق احمقانه هست. همیشه باشی ولی دور از دست.
تازه من به لبخند که فکر می کنم فقط یه جا می بینمش. به قرمز هم همینطور.
راستی میدونستی خیلی وقته سگه رو ندیدم؟! همون سگ سفیده! همون که آخرشم سگ نبود! :)
حالا که حوصله کردی خوندی، اینم بگم اینا فرق داره با همه چی، این که تو بری توی فریزر بستنی بشی و بعد سرما خوردن رو تجربه کنی و بت بگم سرما خوردگی با استراحت توی روز تعطیل خوب نمیشه!
ببین مجبور بودم این متن رو پیچیده شروع کنم، یکم بگذره حذفش می کنم. 
به خواهر زادم می گفتم: من از همه خل ترم! اونم داد می زد که:نه خودت خل تری! و من باز داد می زدم که: نخیرم من خیلی خل ترم! و این داستان ادامه داشت تا قهقهه ی هر دومون.
عجیب نیست که وسط مهمونی بچه ها سوار من هستن و پدرم سیبیلشو تاب میده و یه جوری نگام می کنه! خداییشم اگه این کار رو نکنم بچه ها باید سوار اون بشن.
عجیب نیست که گاهی برداشتن یه چیزی از روی میزت و گذاشتن یه چیزی روی وایت بورد و چسبوندن یه شکلک روی دیوار و خیلی موارد دیگه منطقی باشه! تازه خیلی های دیگشو نمی تونم انجام بدم چون دیگران به سالم بودنم شک می کنن! نه که الانشم سالم باشما نه! اصلا خل بودن یه خصوصیت هست که توی سکوت آدما هم میشه دیدش.
در ادامه می خواستم ازت بپرسم می دونی چطور یه دنیا توی بطری جا میشه؟ میدونی چطور زمان مچاله میشه؟ می دونی چطور ساحل تبدیل به تپه میشه؟ می دونی کدوم رودخونه توی آسمون جاریه؟
می دونی بهار کدوم طرفه؟
حرفای من هیچوقت تموم نمیشه.

  • دوشنبه ۲۰ آذر ۹۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan