سرخ، خاکستری :: آرمان حسینی

سرخ، خاکستری

گرگ ها خیره اند به چشمهایش، حلقه اند اطراف نفسهایش، آتشی زیر خاکستر جا مانده با فکر مرگ در سرما.
انگار، تنها رنگ های خاکستری و سرخ پاشیده اند روی این بوم ناتمام.
جای زخم عمیقی مانده روی دیوار پشت قاب، جای آرزوی حفره ای رو به آزادی های گیر کرده زیر قفل و دستبند مردی با لبخند پشت نقاب.
هشت روز، هشت روز از شروع پایان فصل انتهای سال، بیست و پنجمین ثانیه از لحظه ای که چشم گشود، خاطره ای پشت رنگ سرخ.
چه ناگفته هایی! چه برداشت های وارونه ای! چه داستان بی گداری، لعنت به تضاد های توی قاب.
لعنت به من، لعنت به تماشای پرده های پوشیده روی خاکستری ها.
اجبار برای چند چند های خواستنها و نخواستن ها! اجبار برای ماندن و فکر به نماندن ها! 
باز غرق در ذهن و کار ناتمام روی بوم و تنها جمله ای که می‌توان رو به آیینه گفت.
لعنت به من.
  • چهارشنبه ۱۶ اسفند ۹۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan